پارت 2

چشمان تهیونگ پر از اشک شده بود و ا/ت قلبش به شدت می ‌تپید، طوری که فکر می ‌کرد ممکن است از جا کنده شود. تمام آن لحظات مشترک، تمام نگاه ‌ها، تمام حمایت‌ ها، در یک قاب در ذهنش تکرار شد.

ا/ت با صدایی که از شدت احساسات می‌ لرزید، زمزمه کرد: “دیوونه… منم دوست دارم!”

قبل از آنکه تهیونگ فرصت کند چیزی بگوید، ا/ت ناگهان خود را به او چسباند و محکم در آغوشش گرفت. این آغوش، دیگر آغوش دوستی نبود؛ آغوشی بود که تمام اشتیاق سال ‌ها دوست داشتن را در خود داشت.

تهیونگ بلافاصله متقابلاً او را به آغوش کشید، آن ‌قدر محکم که انگار می ‌ترسید با کوچک ‌ترین رهاسازی، او ناپدید شود.

سپس، تهیونگ کمی عقب رفت، اما فاصله ‌شان فقط چند سانتی ‌متر بود. نگاهشان در هم گره خورد. این بار، دیگر خبری از بازیگوشی نبود. تهیونگ به آرامی پیشانی ‌اش را به پیشانی ا/ت تکیه داد و چشمانش را بست. او نفس عمیقی کشید، انگار می ‌خواست بوی ا/ت را برای همیشه به خاطر بسپارد. سپس، لب ‌هایش را با نهایت ملایمت، اما با تعهدی کامل، بر روی لب‌ های ا/ت قرار داد.

این بوسه نه از روی عجله بود و نه یک آزمایش؛ بلکه یک تأیید مطلق بود. لب ‌هایشان به آرامی با هم هماهنگ شدند، شروعی شیرین و آهسته داشت که به تدریج عمیق ‌تر و پرشورتر شد. این بوسه پر از قول‌ ها، اشک‌ های پنهان شده، و هیجان آینده بود. در آن لحظه، در میان شلوغی شهربازی، آن ‌ها تنها دو نفر در جهان بودند که زبان یکدیگر را کاملاً می فهمیدند.






ادامه دارد.....
دیدگاه ها (۴)

پارت 3

پارت 4

پارت 1

درخواستی

love Between the Tides³⁷ا/ت: برای دوست دخترت خریدی؟ تهیونگ: ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط